کد مطلب:173228 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:134

نفرین فاطمه
فاطمه علیهاالسلام بیرون آمد و فرمود:

ابوبكر، می خواهی شوهرم را بكشی؟! به خدا سوگند، اگر دست از او برنداری، موهایم را پریشان می كنم؛ گریبنام را چاك می زنم و بر مزار پدرم می روم و خدایم را با ضجه صدا خواهم زد.

فاطمه علیهاالسلام دست حسن و حسین علیهاالسلام را گرفت و خواست به طرف مزار پیامبر برود. علی علیه السلام به سلمان فرمود:

دختر محمد را دریاب! من دارم می بینم كه ستون های مدینه به لرزه درآمده است. به خدا سوگند، اگر مویش را پریشان كند و گریبانش را چاك زند و به مزار پدرش برود و خدایش را با شیون و ضجه صدا بزند، بی درنگ مدینه با تمام ساكنانش در خاك فروخواهند رفت.

سلمان رحمه الله می گوید: سوگند به خدا پایه های دیوار مسجد پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم از جا كنده شد به طوری كه می توانست از زیر آنها كسی عبور كند. نزدیك دختر پیامبر آمدم، راه را بر بانوی مظلومه بستم و عرض كردم:


خانم بزرگ و مولای من خداوند تبارك و تعالی، پدرت را رحمت برای امت قرار داده، مبادا با دعای شما عذاب نازل شود.

فاطمه علیهاالسلام فرمود:

سلمان، می خواهند علی را بكشند، و من برای آن شكیبی نخواهم داشت. رهایم كن تا به مزار پدرم بروم، موهایم را پریشان سازم، گریبانم را بدرم و ضجه ام را به خدایم برسانم. [1] .

سلمان عرض كرد:

می ترسم زمین، مدینه را در خود ببلعد، علی مرا به سوی شما فرستاده است و به شما فرمان می دهد تا به خانه باز گردید و از تصمیم خود چشم بپوشید.

فاطمه علیهاالسلام فرمود:

اگر علی فرمود كه باز گردم و صبر كنم، حرف او را می شنوم و از فرمانش اطاعت می كنم. [2] .

فاطمه علیهاالسلام به مسجد رفت و خود را به علی علیه السلام رساند تا او را برهاند؛ اما نتوانست. به مزار پدرش بازگشت و سوزناك و سوگمندانه اشعاری سرود و فرمود:

وای، دریغ از تو، بابای من! وای از داغ حبیبت، ابوالحسن، همان امین تو؛ همان پدر نوه هایت، حسن و حسین؛ همان كه از كودكی او را پروردی و در بزرگی برادرش بودی؛ همان كه بزرگ ترین كسی بود كه دوستش می داشتی؛ همان دوست داشتنی ترین یارت كه اسلامش نخستین و پیش از همه بود؛ و به سوی تو، برترین مردمان، هجرت كرد. ببین، چگونه او را چون شتری به بند كشیده اند!

سپس آن حضرت ناله ای دردناك از عمق جان بركشید، گریست و فرمود:

وای یا محمد! افسوس یا حبیب من! دریغا بابای من! وای یا ابوالقاسم! افسوس یا احمد! دریغ از بی یاوری! آه از بی فریادرسی! وای از این غم بی انتهای من! از اندوهی كه دارم! آه از این مصیبت! وای بر این روز شوم.


[1] بحارالأنوار، ج 28، ص 227؛ تفسير عياشي، ج 2، ص 67؛ فروع كافي، ج 8، ص 238.

[2] بحارالأنوار، ج 43، ص 47؛ رياحين الشريعة، ج 1، ص 128؛ الاختصاص، ص 181.